دست از طلب، تو بشوی

دست از این کهنه رباط بردارد و گوشه ی جامه را رها کند. این تن توان کش آمدن ندارد.دایره‌ی خشک است و با نیشگونی آوار سر می شود.

به دنبال تنهایی و کنج این دایره برای خلوت، که محتکران به قیمت گزاف خواهند داد.
که جایش می دهد به تشویش های پیاپی. قاطی همان اجناس بنجل چینی  و برایت لقمه میگیرند. بخور ترس است.

چرخ می چرخد و این تکرار می شود. خواب، بیداری ، آری کابوس
که مگر دست بکشد کوتاه بیاید کوتاه بیاید کوتاه کوتاه اه اه . . .   .

حرفی می زنی ها کو  تا بیاید... هست همیشه.

یا دست بردارد از روی دست و بشکند این حلقه را. من، نیم دایره، تمام قد خودمم.
یا پایان دهد این تعقیب و گریز را و پیشکشم بفرستد آزادی.
یا کله بچرخاند و راه به جاده ای دیگر بگذارد. برود آنجا که انتهایش خوش است؛ و او را منتظرند.
نه اینجا که بر سر سرش جایزه است.

چشم از روی این تشویش بر میدارم و خب؟؟ می گفتی؟

به افق یک صحرای دل انگیز چشم دوختن خوب است.
و گاهی هم رقصی میان این گردباد دواست.

دست از طلب تو بشوی


کاری اش نمی شود کرد در استخوانند.




.   اینکه نیست نه  هست ش آزار هست.

.   نخوانید و نخوانید و نخوانید مگر بخوانید و بگذارید و بگریزید.

    • سور‌نانیکـــــ
    • دوشنبه ۲۲ شهریور ۹۵

    ناخلف

    عقل سلیم در دهان فقط جوش میخورد.


    نعل طلایی رنگ خر به پا


    پشتش جهنمی است


    ظرف ایوب پس میزند و چنگیز را لاجرعه سر میکشد.


    هجوم می برد به قلب آدم و از سینه ی حوا فرزند ناخلف را سر می برد.



    براستی که قاتل قابیل دیگری است.


    • سور‌نانیکـــــ
    • يكشنبه ۲۱ شهریور ۹۵

    لیست دروس ارائه شده

    1-1 لیست دروس ارائه شده ایی که چشمانم دو دو میزند برای انتخابشان. و درسهایی که از توی همین صفحه ی چندین پیکسلی هم عین بچه ها تکان تکان می خورند و میگویند آقا منو بگیر آقا من. من مانده ام و بیست و چهار واحد خشک تا نخورده که ولع گرفتنشان سرتاپا هوس شده است.


    2-1 دوران نیمچه حاتم بودنم یک و هشتصد قرض دادم به یک دوست عزیز ولی الان که چون درویشی گشته ام در پس دادنش تعلل می کند. آخر من چگونه این شهریه نجومی را بدهم. وای خدا پول پیش خانه را چه...


    3-1 اگر دوست دوست داشتنی ای دارید و برایتان مهم است؛ با پول و مادیات آزمایشش نکنید و هیچ وقت بحث مادیات را بینتان پیش نکشید بگذارید دور از این مادیات همینطور دوست داشتنی باقی بماند.

    • سور‌نانیکـــــ
    • شنبه ۲۰ شهریور ۹۵

    پیر

    یکی را نشان می کند؛ پیر است. کچل هم. ولی دندان های سفیدی دارد. هرشب وقتی از پله ها پایین می آید میبیندش که مسواک به دست دارد. قبل از خواب کتاب می خواند. از آن کتابهای قطور. نهج البلاغه به انگلیسی اش خیلی خوب است. رفتارش خوب است. با همه مخصوصا کودکان. لبخندش شیرین. صبح به صبح به قصد نان داغ پا بیرون می گذارد.


    اختلاف سن شان زیاد است. ولی جهان دیده ست.حس شاگردی می دهد که نه چوب دارد نه دفتر. روی شاگرد همیشه به پشت استاد است. پشتی که با رویی خوش، لبخندی شیرین اما پرمعنا؛ پشت می شود. پر می کند از ذهن پسر سوال. و اهم آنها که "چرا من اینگونه نیستم؟؟" پیر میرود و پسر دست به زیر چانه می گذارد و به فکر فرو می رود. حرفی جواب فکرش را نمی دهد و جمله را با سه نقطه از ته کفش پیرمرد به عاریت میگیرد. در بسته می شود و یک علامت تعجب انتهای قدم هایش جا می ماند.

    ...

    پسر خوب می شود به قد پیر.

    پسر پیر می شود.


    یک پیر چندین ساله

    یک پسر چند ساله...


    پیر می میرد

    پسر پیر می شود...


    • سور‌نانیکـــــ
    • شنبه ۲۰ شهریور ۹۵

    یک شب؛ یک صبح و ظهری که خدا به خیر کند

    صدای ونگ ونگ یک صبح می آید. صبحی بس نجس که حاصل رابطه ی نامشروع شب مست با سحر بی دفاع است.آن صدای ساز و ارگ که تا صبح خوانده و زده شد هر شنونده ایی را مست میکرد.

    یک سزارینی بس سخت... صبحی نامعلوم الجنس به دنیا آمد.

    صدای پایکوبی و کِل کشیدن ها ، گوش من را از گنجشک ها گرفت. به در شتافتم. بیرون از در آن طرف خیابان یک عده زن و مرد باز مانده سور دیشب را میگرفتند.

    کنجی اختیار کردم به دور از آن جمعیت. در به روی آنها بسته بود ولی من از همین کنج دیوار خودم! را از آن در کرمی رنگ و دیوار بتنی عبور دادم.

    پسری عبوس و نگران، دختری بسان آتشی زیر خاکستر؛ چنان که با تقی به هوا بپرد و قیل و قال به راه بیاندازد.

    ولی بین آن دو ملحفه ای بود که حرف ها برای گفتن داشت. ملحفه ای که از آن شب خاص رنگ برنتافته بود و رو سفید مانده بود.


    شبش را به یاد آوردم و از آن دعاهای بچگانه ایی که با خدا کردم. من از آن شب سور چیزی جز سردرد و دنگ دنگ های توی گوشم عایدم نشد...

    سهم من را همین الان بدهید. سهم من را از آن شب زفاف بدهید.

    حالا می شود گوش جان سپرد به صدای گنجشک ها و لبخند زد. و بیخیال این صبح شد. باید فکری به حال آن ظهر حرامزاده کرد که معلوم است سخت می تاباند.با اشتها شعله می پراکند.

    • سور‌نانیکـــــ
    • چهارشنبه ۱۷ شهریور ۹۵