راه، اینجا راه منه

.:.داستان راههای نرفته ی این مسیر پر ز شوق جاری برآمده از کوههای کله قندی غوطه ور در دریای دل این بار برایم از تک راهی ازین نقطه آغاز شده. بس که چه شیرین است این ایام. 

.::.آدمک معمولی پر التهاب روزهای دلواپسی این بار راه خود را از شالوده ی یک بنای ساده پایه میگذارد. میرود که فقط از دست ندهد آنچه را ک هم اکنون نیز نداردش.

.:::.محبت را پیدا کرده ام اگر پشتش افکار پلید دام گستردن یک انسان از جنس زن نباشد، خوبی را دیده ام اگر از روی علاقه بوده باشد، زیبایی را دیده ام اگر از دست آرایش و بزک درامان مانده باشد.


بر کف فرصت آیا گرفت باید؟!

    • سور‌نانیکـــــ
    • يكشنبه ۲۳ تیر ۹۸

    یا علی گفتیم و...

    وابسته شده ام. جوری که تا بحال اینچنین نبوده ام. وقتی که تمام اولویت های زندگی ام کار و پول و سرمایه بود با آمدن یک چشم مشکی قد بلند خوش فرمی که هی راه به راه چشم ازم برنمیداشت مرز اولویت بندی ام جابجا شده. الان من مانده ام و دو سه روز نگاههایش، آن نگاه های دزدکی که من بهش داشتم و هیچ کداممان جرات خروج از چارچوب عرف را نداشتیم. لعنت به سنت لعنت به هر رسم کلاسیک قدیمی پستی که من نباید الان یک عکس و یا شماره اش را داشته باشم. خواهرم میگوید زن ها را خیلی خوب میشناسد، او آنهارا یک شیطان اغواگری توصیف میکند که اگر در این باب پای حرفهایش بنشینی حس عشق و عاشقی از کله ات میپرد. ینی نمی شود او فرق کند و ازین قاعده مستثنی باشد؟ آن طور که من دیدم در موضوعیت آن چند روز مجلسی که بود مدام سعی در جلب توجه من به خودش داشت. انصافا من هم دوستش داشتم و الان نمیدانم عاشقش شده ام یا نه ولی مهمترین مسایل زندگی ام را رها کرده ام و مدام به او فکر میکنم یا مثلا همین دیشب خوابش را دیدم. لیلای معشوق عزیز تر از جان من، میدانم مرا کمتر از خودت که نه حداقل اندازه خودم دوست داری خواهش میکنم روی خواهرم را سفید نکن.

    • سور‌نانیکـــــ
    • شنبه ۲۲ تیر ۹۸

    رؤیا این روزای من

    در دریایی از عبث گم شده بودم دریایی تا نصفه غرق شده در طعم شرین خیال داشتن تمنا. درون قایقی چوبی نهاد، هندزفری توی گوشم و قدم زنان دوره میکردم خاطرات شیرینی از عشق واقعی ام که روی عرشه ی آن کشتی ای بود که ازش جا ماندم. آب جمع شده در حفره دهانم را قورت میدهم چه شیرین راحت الحلقوم می شود. چشم در پشتت دارم تو میروی نه با قلبت ولی میروی همان دم که می روی وجودت به اینجا عادت ندارد دنبالت تلوخوران راه می افتد. انگار نه میتوانی همه دلت را با خودت ببری نه می شود پیش من بماند یک جایی میان فاصله ی ما دوتاست، نزدیک به تو.

     در دیایی از عبث گم شده ام دریایی تا نصفه غرق در اوهام آمدنت، رفتن و ماندنت. در اینکه میدانم میخواهی ام ولی میدانی نمی شود. واقعیت آن است که تو حقیقت داری و حقیقتت یک تو تنهاست بدون هیچ کپی دیگری. خواستم برایت باشم. ولی واقعیتت را گم کردم میان آن همه سوالی بودی که سخت بود حلش کنم، گذاشتمت وقت آخر. زمان آمدنت تمام شد و حل نشدی ولی جواب تو را حدس میزنم، میدانم که میخواهی.

    در دریایی از عبث گم خواهم شد. می خواهم تو همانی باشی که قایقم را هدایت میکنی. همانی باشی که وقتی در اوج دارایی ام دستم دراز است دستت باشد که تو را سمت خودم میکشم. میخواهم برایت یک خوشبخت باشم تو هم برایم یک واقعیت غیرقابل جایگزین باشی.

    • سور‌نانیکـــــ
    • دوشنبه ۲۰ خرداد ۹۸

    به بهانه بزرگه تر شدن

    دفن میکنم اکنون پوست انداخته شده سال بیست و دو را و هرآنچه قبلش بوده. قد کشیده و ذهن کوتاه مانده در چارپاره ی در قدم ننهاده به دنیای بیست و سه سالگی رغبت برگشت ب عقب ماندن در گذشته ی همین دیروز که بسان بادی سرد و سنگین که تکثیر شد بر پیکره ی اوهام و اوصاف حال دنیای جدیدم. آماده نیستم میخواهم جلوی زمین را بگیرم که هی دور خورشید نچرخد یا اصلا میخواهم بروم فضا شنیده ام آنجا عمر دیر به دیر میگذرد. مرا هوس کثیفی فراگرفته که خیال پخته دیروز و دنیای خام امروزم در آغوشی جماع کرده باشند. آماده نیستم اصلا آمادگی اش را ندارم بیست و سه سالگی برای من خیلی زود است زود تر از هر زودی

    . . . اصلا ولش کن، غم دارم

    • سور‌نانیکـــــ
    • پنجشنبه ۹ خرداد ۹۸

    قدم بعدی یک وجب آن طرف تر

    و اینک فصل جدیدی از زندگیم داره رقم میخوره جوری ک خیلی اروم شروع شد که اصلا متوجه گذر چهار ماهی ک چقد خوش گذشت نشدم. حالا من موندم و یه غولی که باید شاخشو بشکونم و خودمو آماده کنم که برم مرحله بعد. علاقه تو این مدت مورد بی توجهی قرار گرفته و یا به صورت نامحسوسی در جلد کذب، فیک و غیر اصل خودشو لا زندگیم جا کرد. هیچ کاری نمیکنم فقط فکر میکنم و مدام میگم دیر شد. یه نگاه ک میکنم میبینم واسه خیلیا دیر شد ولی فکر کردن و تلاششون تو کار چند برابر بود؛موفق شدن، من از موفقیت چیزی ک نصیبم شد اینه که فکر میکنم شدم. موندم بمونم خودمو نصیحت کنم تلاش کنم واسه چیزی که احتمالش هست بشه ولی خیلی کم امکان محتمل بودنش فراهمه. یا بردارم برم کاری کنم که علاقم دنبال میشه و به سومین مهم جهان ینی پول اونم خیلی زیاد تو زمان کم برسم.

    :: زمان آرام حرکت میکند. سن هم به کندی میگذرد. چیزی ک این وسط عذاب میدهد نگاه گذرایی به اندازه سرعت یک شهاب سنگ فرصت هنگام گذر از جوی ضخیم است. نابود میکند و مویی سفید در گیجگاه بحرانی بیرون زده از پهنه ی عریض پیشانی میکارد.

    .::.قدم بعدی یک وجب پشت ذهن از پیش ساخته و بافته شده

    • سور‌نانیکـــــ
    • سه شنبه ۱۷ ارديبهشت ۹۸