در دریایی از عبث گم شده بودم دریایی تا نصفه غرق شده در طعم شرین خیال داشتن تمنا. درون قایقی چوبی نهاد، هندزفری توی گوشم و قدم زنان دوره میکردم خاطرات شیرینی از عشق واقعی ام که روی عرشه ی آن کشتی ای بود که ازش جا ماندم. آب جمع شده در حفره دهانم را قورت میدهم چه شیرین راحت الحلقوم می شود. چشم در پشتت دارم تو میروی نه با قلبت ولی میروی همان دم که می روی وجودت به اینجا عادت ندارد دنبالت تلوخوران راه می افتد. انگار نه میتوانی همه دلت را با خودت ببری نه می شود پیش من بماند یک جایی میان فاصله ی ما دوتاست، نزدیک به تو.

 در دیایی از عبث گم شده ام دریایی تا نصفه غرق در اوهام آمدنت، رفتن و ماندنت. در اینکه میدانم میخواهی ام ولی میدانی نمی شود. واقعیت آن است که تو حقیقت داری و حقیقتت یک تو تنهاست بدون هیچ کپی دیگری. خواستم برایت باشم. ولی واقعیتت را گم کردم میان آن همه سوالی بودی که سخت بود حلش کنم، گذاشتمت وقت آخر. زمان آمدنت تمام شد و حل نشدی ولی جواب تو را حدس میزنم، میدانم که میخواهی.

در دریایی از عبث گم خواهم شد. می خواهم تو همانی باشی که قایقم را هدایت میکنی. همانی باشی که وقتی در اوج دارایی ام دستم دراز است دستت باشد که تو را سمت خودم میکشم. میخواهم برایت یک خوشبخت باشم تو هم برایم یک واقعیت غیرقابل جایگزین باشی.