پ مثل پشیمونی

باید که دستی برد زیر گلو و بیخ گوش را گرفت و فریاد را در عمق نسل برید. جایی که محل تلاقی پیچ و مهره های گوشتی است که نه قانون چپگرد دارند و نه قانون ساعتگرد. کامل هرز رفته و جای دست و زبان را گرفته است. زبانی که فضیلتش در کمک به خوردن آب است و دستی که زینتش بودن در کنج محل تلاقیست.

جمع خرد را باید از دست و زبان و غیره خالی کرد و فرش قرمزش را تا موصل وصل کشید. دست از روی قلوب چپ و راست بردارد و بکشد بیرون از تن ولو اینکه انگشتان کز کرده و فرو رفته در خمیره را جا گذارد شاید اینگونه از زیر حریر به اندازه ی اعتماد به نفس نداشته برسد. حرف ها را قورت ندهد و دهان را خالی از زبان اضافی کند و کلمات پیشتازی که تا گلوگاه نای رفته اند را قی کند و جملات بی صاحاب عقل نگران را تف کند بیرون، جایی که دست ها جمع شود دو دستی پوشش کنج شود و پلکها بار حیا بگیرند و چشم شرمسار هم جهت با سنگینی سر به پایین افتند.

    • سور‌نانیکـــــ
    • دوشنبه ۶ آذر ۹۶

    طرف همیشه راست

    از شانه ی چپم دست راستی را بیرون می آورم درست روبروی صورتم

    ساز جنگش بر دوش دارد. همه ی آنچه که میباید بود را به خدمت گرفته که پیروز شود 

    سلاحش جادوست که قطره های آب را به تسخیر در می آورد و به تیزی گلوله ی سربی گداخته به سمتم روانه میکند

    من اما تیز، جای خالی خود را به قطره ها میدهم

    قطره ها قطره ها قطره ها

    موجی به سمتش میفرستم

    موج دو دستی دست را میبلعد. همه آنچه که هست را در تلاطم قطره ها بالا و پایین میشود

    مدفنش زمین پست همواری است که پس از آن تلاطم تهنشین شده است. بر مزارش فاتحه ای میخوانم.

    در سازش مینوازم

    انگشتانی زاده می شوند... 


    و ترسم از ایستادن با تفنگ جلوی آینه ست.


    • سور‌نانیکـــــ
    • دوشنبه ۲۹ آبان ۹۶

    حس نبود یک بزرگ

    دیروز لب بام کلاغ نحس حرفی داشت. بوی فقدان میداد. نوید از نبود حضور مکرر خاطرات زمان بود میداد. زمزمه ی مرگ با گشوده شدن بالهای کلاغ نحس از لابلای پرهای سنگین باردارکننده اش حجم اندوه را تا صحنه نخلستان تکثیر میکرد. دل شوری نداشت، مرده و بی رمق. سنگینی غم ناشی از ناگهانی، وجود مبهوت را کمرنگ میکرد. باور به گوشه ای خزیده بود و شکوه خودنمایی میکرد. آینه نقش غمی نشان میداد، تابوت مرگ.

    باد سوسو کنان رفت و یکی با خود برد.

    • سور‌نانیکـــــ
    • جمعه ۲۸ مهر ۹۶

    چنین است و چنان

    آرامم،

              درونم دریاییست،

     پایانم ناپیدا و صدای موج در نوک زبانم می شکند.

    از ناپیدا به شکستن موج مختصات می گیرم

                                و خود را به سوار موج می سپارم. مسافت زیر پایم سنگین می شود

                                                   ولی

    نسیم را در آغوش لخت خود دارم که سوسویش مجاز همزاد خویش را در آغوش می گیرد.

     اینجا که در ناپیداست، انتهای مسیر است.

    پشت

          شفاف تر از

                   پیش است. 

    و چیزی جز یک مسیر سخت از هر طرف نیست.


    :: الان کنار دریا حس عجیبی دارم. و بیشتر از هر موقع دیگه به خدا اعتقاد دارم. شاید حتی بتونیم باهم حرف بزنیم.

    • سور‌نانیکـــــ
    • جمعه ۸ ارديبهشت ۹۶

    امتداد اشاره ام را بخوان

    پنج انگشت دست فقط قدشون متفاوته. وگرنه عین همدیگه هستن. شما قدتون نمیکشه وگرنه میفهمیدی اونیکه قدش ثابت میمونه فکرش رشد میکنه چه عذابی میکشه. فقط برای اینکه زیادی میفهمه. این زیادی فهمیدنا کار دستش داده، تجربه کرده. کارای سختی مجبور شده انجام بده. ادم های کثافت زندگیش از گوشه کنار چمبر زده اند و منتظر فرصت اند که زهر خودشون رو بریزن. آدم های روانی مترود از جامعه که با محبت زیاد جلو میان؛ ذره ذره از وجودش می برن و به خودشون می زنن. خودشون رو ترمیم میکنند و به فساد می کشنش. لبریزش می کنن از کینه و نفرت نسبت به هر دوست دیگری به افراد نزدیک به زندگی... .

    اینارو تو خواب نجوا میکنه حرف میزنه با صدای بلند داد میزنه کابوس میبینه و از خواب میپره به فکر فرو میره و باقی شو با صدای بلند فکر میکنه انتقام؟ یا خودکشی؟


    * نمازای تاریخ گذشته امروزمو الان خوندم. حس خوبی داره نصف شبی با یکی حرف بزنی اونم از جنس خدا.

    * میانترم درس مخزن که دیروز دادیم رو گروهای دوتایی کرد استاد که هر گروه دوتایی با کمک جزوه و غیره امتحان بدن. منو تو هیچ گروهی ننداخت گفت خودم یه گروه باشم. یه ماه دیگه میرم سر کار بعد دیگه نمیرم. مدیر بخش فناوری گفت تو نسبت به بقیه کسایی که قبلا اومدن بیشتر ازین کارا سر در میاری با وجود این که تخصصت نیست... .دارم فکر میکنم اصلا قدر خودمو نمیفهمم.

    • سور‌نانیکـــــ
    • شنبه ۲۶ فروردين ۹۶