۳ مطلب در اسفند ۱۳۹۶ ثبت شده است

می خواهمت از هر طرف ای خشک من

شوق به ذوق آمده ی روزهای دلواپسی و فقر و بی پولی و شب بیداری هایم بال هایش را باز کرده است.

آماده پریدن است

اما امان از میله های فولادی رو به رو... که شوق نمیگیرد... نه... اجبار را تحمیل می کند. میله های سخت و قطوری که ساخته دست خبر رسان است. می تواند آنها را کنار بزند یا به تعدادشان بیفزاید.

بال های مملو از شوق و نشاط و خیالی که با امید سر پا مانده اند.

فکرم این روزها به چیزی که نیاز دارد رسیدن به آن چیز هایی ست که عمری در فکر مانده اند و دست هایم نیازمند اسکناس های خشک تا نخورده ای ست که تا به امروز خود را به من نرساندند.

آنچه که شوق از من نمی گیرد ایمان است به خدا. میدانم که نزدیک ام است و میماند در کنارم و به این روزهای بی قراریم پاسخی در خور شان میدهد.

فقط زودتر ایمان من

زودتر

    • سور‌نانیکـــــ
    • دوشنبه ۷ اسفند ۹۶

    نگاه پف کرده ات

    تو را در پشت آن خط سیاه نگاه بیرون زده ات دیده ام که با رو برگرداندنت سوال و اما و هر چه که نیست آورده است؛

    ... که بی هیچ شوقی از سویت نفرت و آه می آید.

    ای آشنای غریبه تر از هفت پشت غریبه دیگر نمی خواهمت

    دیگر، نه، میخواهمت

    ... میخواهمت همچنان

    • سور‌نانیکـــــ
    • يكشنبه ۶ اسفند ۹۶

    اعتماد نیمه جان من بخواب

    مقدمات سفر را چیده بودی. کجایی الان. شمال و جنوب را به هم وصل کرده بودی و دل دل می کردی که شمال؟ یا جنوب؟ اصلا تو بگو سورنا. من که پایه شمالم. خودت را به بهار نرساندی. گیر سرمای خشک دی شدی و مانند تزریق ده میلی مورفین در خود دولا شدی و به خواب رفتی. آوار هجوم آور اعتماد و خاطرات خوشی که یک به یک لای روزهای سرد زمستان، بهمن به راه انداختند؛ پل رابطه را مسدود کردند که راه بازگشت سخت دیده می شود. دست سرد بی اعتمادیت روی قلب داغ نوجوانیم حس میشود و وجب به وجب خاک باغچه حاصل خیز خاطرات را خشک و بی حاصل میکند. ضرر در من به اوج رسیده. احساس میکنم آن قسمت از وجودم که پا به پای تو می خندید و رضایت داشت دچار حریق خیانت شده است. مانده ام در دیدار بعدی مان چه کنم. بمانم و گرم تحویل بگیرم یا که سر به زیر بگیرم و درحال و هوای بی محلی راه کج کنم.

    • سور‌نانیکـــــ
    • يكشنبه ۶ اسفند ۹۶