۳ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۸ ثبت شده است

قدم بعدی یک وجب آن طرف تر

و اینک فصل جدیدی از زندگیم داره رقم میخوره جوری ک خیلی اروم شروع شد که اصلا متوجه گذر چهار ماهی ک چقد خوش گذشت نشدم. حالا من موندم و یه غولی که باید شاخشو بشکونم و خودمو آماده کنم که برم مرحله بعد. علاقه تو این مدت مورد بی توجهی قرار گرفته و یا به صورت نامحسوسی در جلد کذب، فیک و غیر اصل خودشو لا زندگیم جا کرد. هیچ کاری نمیکنم فقط فکر میکنم و مدام میگم دیر شد. یه نگاه ک میکنم میبینم واسه خیلیا دیر شد ولی فکر کردن و تلاششون تو کار چند برابر بود؛موفق شدن، من از موفقیت چیزی ک نصیبم شد اینه که فکر میکنم شدم. موندم بمونم خودمو نصیحت کنم تلاش کنم واسه چیزی که احتمالش هست بشه ولی خیلی کم امکان محتمل بودنش فراهمه. یا بردارم برم کاری کنم که علاقم دنبال میشه و به سومین مهم جهان ینی پول اونم خیلی زیاد تو زمان کم برسم.

:: زمان آرام حرکت میکند. سن هم به کندی میگذرد. چیزی ک این وسط عذاب میدهد نگاه گذرایی به اندازه سرعت یک شهاب سنگ فرصت هنگام گذر از جوی ضخیم است. نابود میکند و مویی سفید در گیجگاه بحرانی بیرون زده از پهنه ی عریض پیشانی میکارد.

.::.قدم بعدی یک وجب پشت ذهن از پیش ساخته و بافته شده

    • سور‌نانیکـــــ
    • سه شنبه ۱۷ ارديبهشت ۹۸

    این هوا کمی گریه کم دارد

    مرا التیام گردی میم حدقه شده بر پهنه ی عریض سینه ات شوقی طویل در انداختن زنجیر دست پشت قامتت درون گودی، بالای تپه ی یله شده بر پهنه ی مکان، نظاره گر طواف چشمهایم بر ظرافت طبع وجودی است که مرا علاقه‌مند به همچون تویی کرده است که فقط پای رفتن داری. تنِ لش خسته ِنرسیده به قامت آرزوهایم درون ترقوه ی نحیف ات لانه کرده و من هم گردن نهاده بر لبه ی سقوط آزاد اندامت، ساختمان این هندسه را امیدوارانه خواهانم.



    - تو به من پا هم ندادی ولی من دلمو بهت دادم. چیپس هم برات باز کردم حتی
    • سور‌نانیکـــــ
    • يكشنبه ۸ ارديبهشت ۹۸

    تو یکی جات اینجاست

    -جای خالی حس راستین ادغام شده در شک، به عزم عزلِ وجود لاینفک هستی از پیکره تهی وار دامانت در هستی، لَم داده بر بلندای دامنه ی مرکز خِشتک دَنی و دمیدن جواب در فلوت رستگاری در پاسخ به چِرای چرب دُنبه ی گوسپند صفتت، بع بعِ برآمده از دردِ نبود یک بود و جا دادن به هوای کثیف تولید شده ناشی از استنشاق حال مسموم آغوشی که غروب درآن جا گرفته مدام در بغلم حس می شود.
    --با من بیا قدم بزن لذت هضمُ بلع غروب خورشید کنار پرسه های به بار نشسته از حجمی تردید درون خیال باطلت در اصل توجه به بودنم ذهن آشوبت را راهی راه عُرضه ی عرض خیرْ پیش، به تن نحیف دلربایی که در وساطت میان بلع شیرین آبدار و شریعت تفکری مشروع جداً به جانم میچسبد را میکنم، عوض نمی کنم!
    ---آرام درون خوابم حل شو ای بغض نم دار تکیه زده بر آخرین تیر چراغ برق انتهای راه دوست داشتن. دیگر برای من لذت غروب آفتاب به هوسناک بودن نزول قطره های باران روی تن لختت نیست.

    .:. تو یکی جات اینجاست توی بغلم روی پام دستم دور کمرت نفسم توی صورتت
    • سور‌نانیکـــــ
    • پنجشنبه ۵ ارديبهشت ۹۸