۱۴ مطلب در شهریور ۱۳۹۵ ثبت شده است

لیست دروس ارائه شده

1-1 لیست دروس ارائه شده ایی که چشمانم دو دو میزند برای انتخابشان. و درسهایی که از توی همین صفحه ی چندین پیکسلی هم عین بچه ها تکان تکان می خورند و میگویند آقا منو بگیر آقا من. من مانده ام و بیست و چهار واحد خشک تا نخورده که ولع گرفتنشان سرتاپا هوس شده است.


2-1 دوران نیمچه حاتم بودنم یک و هشتصد قرض دادم به یک دوست عزیز ولی الان که چون درویشی گشته ام در پس دادنش تعلل می کند. آخر من چگونه این شهریه نجومی را بدهم. وای خدا پول پیش خانه را چه...


3-1 اگر دوست دوست داشتنی ای دارید و برایتان مهم است؛ با پول و مادیات آزمایشش نکنید و هیچ وقت بحث مادیات را بینتان پیش نکشید بگذارید دور از این مادیات همینطور دوست داشتنی باقی بماند.

    • سور‌نانیکـــــ
    • شنبه ۲۰ شهریور ۹۵

    پیر

    یکی را نشان می کند؛ پیر است. کچل هم. ولی دندان های سفیدی دارد. هرشب وقتی از پله ها پایین می آید میبیندش که مسواک به دست دارد. قبل از خواب کتاب می خواند. از آن کتابهای قطور. نهج البلاغه به انگلیسی اش خیلی خوب است. رفتارش خوب است. با همه مخصوصا کودکان. لبخندش شیرین. صبح به صبح به قصد نان داغ پا بیرون می گذارد.


    اختلاف سن شان زیاد است. ولی جهان دیده ست.حس شاگردی می دهد که نه چوب دارد نه دفتر. روی شاگرد همیشه به پشت استاد است. پشتی که با رویی خوش، لبخندی شیرین اما پرمعنا؛ پشت می شود. پر می کند از ذهن پسر سوال. و اهم آنها که "چرا من اینگونه نیستم؟؟" پیر میرود و پسر دست به زیر چانه می گذارد و به فکر فرو می رود. حرفی جواب فکرش را نمی دهد و جمله را با سه نقطه از ته کفش پیرمرد به عاریت میگیرد. در بسته می شود و یک علامت تعجب انتهای قدم هایش جا می ماند.

    ...

    پسر خوب می شود به قد پیر.

    پسر پیر می شود.


    یک پیر چندین ساله

    یک پسر چند ساله...


    پیر می میرد

    پسر پیر می شود...


    • سور‌نانیکـــــ
    • شنبه ۲۰ شهریور ۹۵

    یک شب؛ یک صبح و ظهری که خدا به خیر کند

    صدای ونگ ونگ یک صبح می آید. صبحی بس نجس که حاصل رابطه ی نامشروع شب مست با سحر بی دفاع است.آن صدای ساز و ارگ که تا صبح خوانده و زده شد هر شنونده ایی را مست میکرد.

    یک سزارینی بس سخت... صبحی نامعلوم الجنس به دنیا آمد.

    صدای پایکوبی و کِل کشیدن ها ، گوش من را از گنجشک ها گرفت. به در شتافتم. بیرون از در آن طرف خیابان یک عده زن و مرد باز مانده سور دیشب را میگرفتند.

    کنجی اختیار کردم به دور از آن جمعیت. در به روی آنها بسته بود ولی من از همین کنج دیوار خودم! را از آن در کرمی رنگ و دیوار بتنی عبور دادم.

    پسری عبوس و نگران، دختری بسان آتشی زیر خاکستر؛ چنان که با تقی به هوا بپرد و قیل و قال به راه بیاندازد.

    ولی بین آن دو ملحفه ای بود که حرف ها برای گفتن داشت. ملحفه ای که از آن شب خاص رنگ برنتافته بود و رو سفید مانده بود.


    شبش را به یاد آوردم و از آن دعاهای بچگانه ایی که با خدا کردم. من از آن شب سور چیزی جز سردرد و دنگ دنگ های توی گوشم عایدم نشد...

    سهم من را همین الان بدهید. سهم من را از آن شب زفاف بدهید.

    حالا می شود گوش جان سپرد به صدای گنجشک ها و لبخند زد. و بیخیال این صبح شد. باید فکری به حال آن ظهر حرامزاده کرد که معلوم است سخت می تاباند.با اشتها شعله می پراکند.

    • سور‌نانیکـــــ
    • چهارشنبه ۱۷ شهریور ۹۵

    صبح باید از وقتی شروع بشه که ما بیدار میشیم

    چشم هایم را تا به تا باز میکنم.
    اتاق مملو از نور است. خب ساده است. صبح شده.
    این را می توان از پنجره ای که صبح علی الطلوع مثل یک کشاف مدام نور پرت میکند توی اتاق فهمید و یا صدای جیک جیک همیشگی گنجشک ها.

    دست به اطراف می جنبانم . به دنبال آینه ایی میگردم. تا خود را در آن ورانداز کنم بلکه جایی از آن پرانتز سرخ رنگ پیدا شود. اما سالهاست که آینه هم دروغ می گوید...
    و یا به دنبال دست نوشته ای که نوشته باشد؛ آمدیم، خواب بودی، ماچ کردیم، رفتیم...

    هیچ قدرتی ندارم. هیچ قدرتی از جنس انگیزه برای کنار زدن یک پتوی نیم کیلویی. خب آخر بلند شوم که چه بشود. نمی گویی شاید پایم روی کاشی های لیز حمام سر بخورد...زمین بخورم...آمبولانس...بیماریستان...ضربه مغزی...کما  [عه بسه دیگه پرروخان :)))]
    و یا همین که پایم به آشپزخانه باز نشده باشد با اولین قُر مادر یکی به دوی مان شود...
    بیا.. این همه دلیل تراشیده برای بیدار نشدن

    حالا تو هی داد بزن  ســـــــــورنــــــــــا پاشو ظهرـــــــــــه

    • سور‌نانیکـــــ
    • سه شنبه ۱۶ شهریور ۹۵

    توپی می کارم

    توپی می کارم توی این حلقه. روی خط قرمز سفید رنگی که من را این طرف پابند کرده تو را آن طرف. هر دو نگران همدیگر. ولی چاره چیست باید دل را باخت و تسلیم قانون شد. 


    قانون سوت می زند. تو چشم باز میکنی و بزرگ می شوی و مرا جلوی خودت میبینی. سوت ساعت هاست زده شده و ما همچنان مبهوت در نگاه یکدیگر خیره مانده ایم. سر رضایت فرود می آورم و تو شوت آغاز را میزنی.


    من مانده ام چه کنم دفاع کنم؟ پس هجوم سرزنش های بعد بازی چه می شود[:(]. دروازه خالی کنم که گل به خودی است!......


    من سالهاست پایم به توپ نخورده است. 

    [راستی توپ چه طعمی دارد؟؟]

    طبیعت مرا بیرون رانده از زمین 

    اینجا نشسته ام. روی نیمکت... همین جایی که قرار یک بازی دوستانه را با هم گذاشتیم. در خانه ی حریف، تو.


    خیره شده ام به تو

    نگاه به بازی تو

    حس شیرین گل هایی که هی پرت و پرت، میزنی به من.

    • سور‌نانیکـــــ
    • سه شنبه ۱۶ شهریور ۹۵