نفس زنان گامهای سنگین آرام را برمیدارم. تاب دویدن ندارم کشان کشان خود را به گلوگاه پرت دامنه کوه میرسانم. تعقیب اینجا تمام میشود و من دیگر گریزی ندارم. می ایستم و شیب ملایم روبرو را به تماشا میگیرم. آینده ای را میبینم با دورنمایی تا نوک قله. در فکرم میگذرد درختان را قطع کنم و با چوبشان حصاری تا انتهای شیب بسازم. خروسی را روی انتهای حصارها قرار داده ام که مجبور است مرا با گیتارش از رویا بیدار کند. مترسکی ساخته ام وسط مزرعه ام که کلاغ های لاابالی و ترک تحصیل کرده را بترساند. گاوهای زبان نفهم مزرعه ام را دستور داده ام هر صبح با کاور مخصوصی بسان گارسون ها شیر تازه ی صبحگاهی ام را آماده کنند. به خوک ها گفته ام که زمان جفت گیری مقداری را بیرون بریزند که بویش نشان از زیست موجوداتی با گرایشی جنسی در این منطقه بوده است. سگان مزرعه ام را وحشی بار آورده ام که پاچه ی هر غیر وحشی را بگیرند. به اسب های مزرعه ام فهمانده ام که هر غروب دور تا دور مزرعه را مسابقه دهند و شیهه ای سر کشند که بازماندگان بفهمند نسلی از حیوانات وحشی اینجا زندگی میکنند که بویی از نجابت نبرده اند.  خروس مزرعه ی خشک و بی حاصل من، سازت را بزن من خوابم را کرده ام.