پیامبر شماره صد و بیست و یک و نیم هزارمی


هیچ وقت نتوانستم رابطه ی خوبی با یک بچه کوچک برقرار کنم. فکر این که هر لحظه دهن گشادش را باز کند و جیغ و داد به راه بیاندازد انقدر آزارم میدهد که حتی حاضرم برای پیشگیری هم که شده آن جیغ ها را در نطفه خفه کنم. و یا آینده ای که در همین چند دقیقه ی بعد پیشبینی میکنم که هر لحظه ممکن است مثل یک بمب ساعتی منفجر شوند و به هوا بپرند و هورا بکشند مرا مدام سمت آشپزخانه میبرد که یک کارد بردارم. بروم پشت سرشان و یکی یکی قصد جان سرشان را کنم. همین که کارد زیر گلویشان قرار بدهم چاقو نبرد و همین جا باشد که چند تا گوسفند از آن بالا فرتی فرود بیاید. وحی نازل بشود که اینها را به جای آنها سر ببرم و از این که به یک ندای خشم آلود درونی لبیک گفتم سبب خشنودی رب گردد که پاداشم چیزی  جز یک شریعت و یک کتاب چیز دیگری نمی باشد. خودم را بین آن صد و بیست و چهار هزارتا بزرگ دینی میبینم. شماره ام هم باشد صد و بیست و یک و نیم هزارمی که تعادل این ارقام همچنان باشد که تا بحال این چنین است.

چندتا بچه روشن ضمیر و معصوم باشند که دورم حلقه بزنند مثل آن روزهایی که برای بچه ها کلاس های قرآنی تشکیل میدادم اینجا قد و نیم قد دورم حلقه بزنند. دست از عم جزء فراتر ببرم برایشان از بقره بخوانم؛ سرگذشت یوسف بگویم و از موسی فرعون درونشان را در کودکی بکشم در عصر ابراهیم توقف کنم و نمرود درونشان را به آتش بکشم و ستمگر عهد عیسی ییشان را به صلیب. آدم درونشان را نصیحت کنم که هیچ وقت دست به زن گرفتن نبرد یا حداقل زنی باشد که هوایی نباشد؛ چطور بگویم. . سر به راه باشد و گوش به حرف شوهر؛ که بعد حضرت حافظ نیاید و همه تقصیر ها را گردن شوهر بیاندازد*.

از هدف غیرضروری بودن این وجود بگویم برای آنهایی که گونی گونی پشم دور صورت خود جمع کرده اند و دستی تو این کتاب می برند بلکه ورق را به نفع خود برگردانند. پیشگیری میکنم و از همین کودکی شان یک ژیلت دست شان می دهم. باشد که زشتی هایشان را ریش ریش کرده و بریزند. وگرنه باور کنید ته ته تهش هیچ چیزی برایشان نمی ماسد. تَهِ ته ته ته تَرَش آنجاست که دیگر در این جهان نیستیم. چه بهتر که دست از این گردی روزگار کوتاه کنیم وقتی گوشه ایی برای دستگیری ای ندارد و مدام روی غلتک افتاده و هزار هزار دین و مذهب را با همدیگر شاخ به شاخ می کند. بیاید با دست برداشتن از اینجا ارث پدرمان را از اصل طلب کنیم. و این را هم بدانید که ارث پدر به فرزند ناخلف نمی رسد.



*پدرم روضه رضوان به دو گندم بفروخت

                  من چرا ملک جهان را به جویی نفروشم