طعم تلخ جای خالی ات


بین بودن و نبودنت هیچ وقت نتوانستم یک طرفه به قاضی بروم. همیشه خودم را آن میانه های امیدواری قرار دادم. آن میانه هایی از یک جاده که انتهای هیچ کدامش خبر ندارم؛ ولی هر چه که هست در این میان دلم خوش است گاهی به بودنت گاهی به امید آمدنت. ولی بی رحمی هایت که اوج می گیرد یک جور خاصی خود را پرت از این زندگی میدانم گویی اصلا تویی وجود نداری و من همچین منی نیستم که از تو دم بزنم. دست فکرم را که ول می کنم مدام سمت تو می رود. می رود که از بین تمام مساله ها و معادله های بی التفاتی ات کلاهم را قاضی کنم و کمی هم حق به تو بدهم. کمی دلیل برای رفتنت بتراشم و خیل امید برای خودم. هرچه که هست مدام بین این دو قطب جابجا می شوم ولی این میان را ترجیح میدهم آخر خودت هم گاهی بهانه های کوچکی دستم میدهی؛ تو نمیدانی ولی همین بهانه هاست که کنار خودم به اندازه ی یک تو برایت جا باز کرده ام.

از آخرین باری که در دو سه قدمی مسیرم بودی بعد از رفتنت یک بغل عطر جا گذاشتی و من مدام هوای این مسیر را بو کشیدم. نفس که کم آوردم به این هوا تجاوز کردم من این هوا را، تو را در عمق جان حس کردم.