دست از این کهنه رباط بردارد و گوشه ی جامه را رها کند. این تن توان کش آمدن ندارد.دایره‌ی خشک است و با نیشگونی آوار سر می شود.

به دنبال تنهایی و کنج این دایره برای خلوت، که محتکران به قیمت گزاف خواهند داد.
که جایش می دهد به تشویش های پیاپی. قاطی همان اجناس بنجل چینی  و برایت لقمه میگیرند. بخور ترس است.

چرخ می چرخد و این تکرار می شود. خواب، بیداری ، آری کابوس
که مگر دست بکشد کوتاه بیاید کوتاه بیاید کوتاه کوتاه اه اه . . .   .

حرفی می زنی ها کو  تا بیاید... هست همیشه.

یا دست بردارد از روی دست و بشکند این حلقه را. من، نیم دایره، تمام قد خودمم.
یا پایان دهد این تعقیب و گریز را و پیشکشم بفرستد آزادی.
یا کله بچرخاند و راه به جاده ای دیگر بگذارد. برود آنجا که انتهایش خوش است؛ و او را منتظرند.
نه اینجا که بر سر سرش جایزه است.

چشم از روی این تشویش بر میدارم و خب؟؟ می گفتی؟

به افق یک صحرای دل انگیز چشم دوختن خوب است.
و گاهی هم رقصی میان این گردباد دواست.

دست از طلب تو بشوی


کاری اش نمی شود کرد در استخوانند.




.   اینکه نیست نه  هست ش آزار هست.

.   نخوانید و نخوانید و نخوانید مگر بخوانید و بگذارید و بگریزید.