یکی را نشان می کند؛ پیر است. کچل هم. ولی دندان های سفیدی دارد. هرشب وقتی از پله ها پایین می آید میبیندش که مسواک به دست دارد. قبل از خواب کتاب می خواند. از آن کتابهای قطور. نهج البلاغه به انگلیسی اش خیلی خوب است. رفتارش خوب است. با همه مخصوصا کودکان. لبخندش شیرین. صبح به صبح به قصد نان داغ پا بیرون می گذارد.


اختلاف سن شان زیاد است. ولی جهان دیده ست.حس شاگردی می دهد که نه چوب دارد نه دفتر. روی شاگرد همیشه به پشت استاد است. پشتی که با رویی خوش، لبخندی شیرین اما پرمعنا؛ پشت می شود. پر می کند از ذهن پسر سوال. و اهم آنها که "چرا من اینگونه نیستم؟؟" پیر میرود و پسر دست به زیر چانه می گذارد و به فکر فرو می رود. حرفی جواب فکرش را نمی دهد و جمله را با سه نقطه از ته کفش پیرمرد به عاریت میگیرد. در بسته می شود و یک علامت تعجب انتهای قدم هایش جا می ماند.

...

پسر خوب می شود به قد پیر.

پسر پیر می شود.


یک پیر چندین ساله

یک پسر چند ساله...


پیر می میرد

پسر پیر می شود...