یکی باید باشد، یکی باید بیاید درست از همین روزنه ی باریکی که از اینجا ته این خانه ی حس دالان مانند دیده می شود نزدیک و نزدیک تر شود و هی در این عرصه ی کوچک نور جولان دهد و هیکل خود را به چهار چوب در برساند.....بیاید درست روبرویم بنشیند روی این صندلی چوبی که نشینمن گاه آن حلقه هایی ست که سن درخت را نشان می دهد و چقدر جوان بوده... . هر چه را دارد کف دستش بگزارد، خودش را خالی کند روی میز هرچه را که دارد صاف بشود، ساده ،مثل کسی که هیچی نداشته... برایم از سر دلتنگی حرف بزند و مرا از دلتنگی درآورد!. حرفی بزند آخرش کنج لبش را کج کند و بخندد مرا وادار به خندیدن کند گهگاهی میان خنده ها لیوان چای را از بین دو دستانم بیرون بکشد ... دستم را بفشارد ... حرف های امیدوار کننده بزند... نوید بدهد. بگوید درست می شود درست می شود. بهت قول میدهم .

.....بهت قول میدم

.......بهت قول میدم