شوق به ذوق آمده ی روزهای دلواپسی و فقر و بی پولی و شب بیداری هایم بال هایش را باز کرده است.

آماده پریدن است

اما امان از میله های فولادی رو به رو... که شوق نمیگیرد... نه... اجبار را تحمیل می کند. میله های سخت و قطوری که ساخته دست خبر رسان است. می تواند آنها را کنار بزند یا به تعدادشان بیفزاید.

بال های مملو از شوق و نشاط و خیالی که با امید سر پا مانده اند.

فکرم این روزها به چیزی که نیاز دارد رسیدن به آن چیز هایی ست که عمری در فکر مانده اند و دست هایم نیازمند اسکناس های خشک تا نخورده ای ست که تا به امروز خود را به من نرساندند.

آنچه که شوق از من نمی گیرد ایمان است به خدا. میدانم که نزدیک ام است و میماند در کنارم و به این روزهای بی قراریم پاسخی در خور شان میدهد.

فقط زودتر ایمان من

زودتر