آرامم،
درونم دریاییست،
پایانم ناپیدا و صدای موج در نوک زبانم می شکند.
از ناپیدا به شکستن موج مختصات می گیرم
و خود را به سوار موج می سپارم. مسافت زیر پایم سنگین می شود
ولی
نسیم را در آغوش لخت خود دارم که سوسویش مجاز همزاد خویش را در آغوش می گیرد.
اینجا که در ناپیداست، انتهای مسیر است.
پشت
شفاف تر از
پیش است.
و چیزی جز یک مسیر سخت از هر طرف نیست.
:: الان کنار دریا حس عجیبی دارم. و بیشتر از هر موقع دیگه به خدا اعتقاد دارم. شاید حتی بتونیم باهم حرف بزنیم.
- سورنانیکـــــ
- جمعه ۸ ارديبهشت ۹۶