۱۸ مطلب در مهر ۱۳۹۵ ثبت شده است

طعم تلخ جای خالی ات

طعم تلخ جای خالی ات


بین بودن و نبودنت هیچ وقت نتوانستم یک طرفه به قاضی بروم. همیشه خودم را آن میانه های امیدواری قرار دادم. آن میانه هایی از یک جاده که انتهای هیچ کدامش خبر ندارم؛ ولی هر چه که هست در این میان دلم خوش است گاهی به بودنت گاهی به امید آمدنت. ولی بی رحمی هایت که اوج می گیرد یک جور خاصی خود را پرت از این زندگی میدانم گویی اصلا تویی وجود نداری و من همچین منی نیستم که از تو دم بزنم. دست فکرم را که ول می کنم مدام سمت تو می رود. می رود که از بین تمام مساله ها و معادله های بی التفاتی ات کلاهم را قاضی کنم و کمی هم حق به تو بدهم. کمی دلیل برای رفتنت بتراشم و خیل امید برای خودم. هرچه که هست مدام بین این دو قطب جابجا می شوم ولی این میان را ترجیح میدهم آخر خودت هم گاهی بهانه های کوچکی دستم میدهی؛ تو نمیدانی ولی همین بهانه هاست که کنار خودم به اندازه ی یک تو برایت جا باز کرده ام.

از آخرین باری که در دو سه قدمی مسیرم بودی بعد از رفتنت یک بغل عطر جا گذاشتی و من مدام هوای این مسیر را بو کشیدم. نفس که کم آوردم به این هوا تجاوز کردم من این هوا را، تو را در عمق جان حس کردم.

    • سور‌نانیکـــــ
    • جمعه ۲ مهر ۹۵

    تو رو هر وقت دیدم یاد مامانت افتادم

    مزخرف بی همه چیز. نادان! عوضی. موزی پررو. هروقت کارآموزی رو تموم کردم و اون کیست توی تخمدان مامانت رو کشیدم بیرون میای میگی دستت درد نکنه آقای دکتر؛ حالا من میخوابم از تو این دسته بیل بکش بیرون.

    باز تو بیا گیر بده به اون چند روز خونریزی های خواهرت و هی بی ربط بگو ترشید.

    دستمون رو که تو کلمه دیاثت باز کردن پس یه تفال میزنم بهش.. تو دیوثی اگر که ترشیدن رو برای دخترا به کار ببری.
    • سور‌نانیکـــــ
    • پنجشنبه ۱ مهر ۹۵

    دو سر باخت


    حرفی که نباشد یا کاری که از دست برنیاید دیگر جای نشستن نیست بدی اش این است بی پول هم باشی این دیگر نور علی نور است. همان بهتر که سفره فکر و خیال، حرف های فقط مشتی حرف را رها کنی وقتی نشود قدمی برداشت یا دستی گرفت. دیگر نیازی به نخ و کاموای حراف بی خاصیت که گاه لباس هایی کوتاه و نیم قد یا بلند بافته ی بدرد نخور فقط خیال نیست و باید آن را پرت کنی گوشه ای و دست به زانو ببری و راه به پیش بگیری. 

    این معادله یا یک سرش وصل است به دلار یا یک سرش وصل به کسی است که دیگر نیست.

    حرفی که نباشد، کاری که از دست برنیاید باید بنشینی و دست روی دست بگذاری  !  این معادله لاینحل است.

    • سور‌نانیکـــــ
    • پنجشنبه ۱ مهر ۹۵