سورنای دنیای نرسیدن ها در آرزوی رسیدن به خواسته هایش تقابلی میان نشستن و برخواستن دارد و سعی در تراز تُخم در کفه ی چپ و دِل در کفه ی راست با میزان خواسته ها در ترازوی بی صبرانه ای دارد که از آهنگِ پشتِ زمینهِ جوِ سنگینِ خاطراتِ روزهای خوب و تلخ بیرون کشیده شده است در کنج تاریکی اتاقش کز می کند و خود را به باد سایه ها می دهد.

و سرانجام درشبی منتهی به سحر خورشید نوپا را نظاره گر مینشیند در انتها همزمان با قتل طلوع، غروب را همراهی می کند.