باید که دستی برد زیر گلو و بیخ گوش را گرفت و فریاد را در عمق نسل برید. جایی که محل تلاقی پیچ و مهره های گوشتی است که نه قانون چپگرد دارند و نه قانون ساعتگرد. کامل هرز رفته و جای دست و زبان را گرفته است. زبانی که فضیلتش در کمک به خوردن آب است و دستی که زینتش بودن در کنج محل تلاقیست.

جمع خرد را باید از دست و زبان و غیره خالی کرد و فرش قرمزش را تا موصل وصل کشید. دست از روی قلوب چپ و راست بردارد و بکشد بیرون از تن ولو اینکه انگشتان کز کرده و فرو رفته در خمیره را جا گذارد شاید اینگونه از زیر حریر به اندازه ی اعتماد به نفس نداشته برسد. حرف ها را قورت ندهد و دهان را خالی از زبان اضافی کند و کلمات پیشتازی که تا گلوگاه نای رفته اند را قی کند و جملات بی صاحاب عقل نگران را تف کند بیرون، جایی که دست ها جمع شود دو دستی پوشش کنج شود و پلکها بار حیا بگیرند و چشم شرمسار هم جهت با سنگینی سر به پایین افتند.