متنفرم از این کلمات منزجر کننده بی آبرویی نشات گرفته از یک مغز هات که نه حیف به مغز؛ را به معنی آلت بخوانید. اینجا را به طور عمودی که حاصل سه خط عمود منصف می باشد را ترک می کنم. کارگردان ساعت یک ربع پیش صحنه را به طور ناعادلانه ایی طی تقسیمی نابرابر در آغوش هم خوابی های دریدگی داده و سخن از دخول و خروج تمام منیتی است که حرف از حیا، پس پرده است.

در پی گفت و شنودها بغض سخت افسوس و کمی ترس، ترس از ریزش این سقف، را میبلعم و در گلوگاه لبخندی نثار جان جمع می کنم و در ضریح ساکت خویش فرو می روم و به  هجوم تک تک اصل خود با چشمانی دودوزنان از محافظت حقیقت اصل نوید می دهم ولی خوب می دانم در پس این چشم های نگران، خبر تلخ ذره ذره زوال رفتن اصل را می دهد. از درون دخیل می بندم و غرور را خمیازه های خواب صدساله را طلب می کنم.

دست غرور خفته را تا قامت راستش همراهی می کنم و ناقوس برخاستن را علم گوش ها می کنم واز نگاه های ریایی، رقص واژگون را دور از باکره های حرمسرا از سر می گیرم.