...که دست منیتش به سمتم دراز می کند من می دانستم از زمانی که صدای ماشینش را شنیدم دلم آشوب شد. دست خودم نبود فقط نمی توانستم باور کنم. باید که همانطور که قبلا خانه را با آن سقف بتنی اش ترک کردی که مبادا با هر تکان دو نفره ی فنرهای تخت فرو بریزد این خانه هم ترک می کردی؛ این که سقفش چوبی است!. نه این بار من باید بروم بیرون چون تو آن نفر دوم روی تخت بودی.
گمشو نزدیک من و جانمازم نشو.