تو الان به چی خندیدی؟ به انتخابم یا به شرایطی که دارم و هیچ نقشی تو داشتنش نداشتم؟

-... ممم به شرایطت

فکر میکنی مقصر منم؟

- اولاش نه ولی خب میتونستی بهتر از اون اولت بشی. خودت یه نگاه به اولای زندگیت بنداز.

ولی من تلاشمو کردم

-فعلا که اینجوری نشون نمیده

بی انصاف نباش همش که من مقصر نیستم. یه خردشم...مثلا یه خردشم بنداز تقصیر خدا

-خدا؟!

اره... شاید خدا نخواسته.

-که ماها هم تو رو ببینیم نشیم عین تو.

عه دوباره خندیدی. دو هیچ به نفع من

-عه خب خودتم خندیدی

کی؟

-همین الان

لبخند بود که

-حالا هرچی... دو یک. راستی واسه پول هم به بابام گفتم.تا شب میفرستم برات.

بابات؟!

-اره مگه چیه یه جوری میگی باوباوت. نگفتم واسه تو میخوام که... باز چی شد؟

هیچی.. فقط قبل ازین که به تو بگم به خدا گفته بودم.

-خب تو فکر کن خدا به من گفته.

خدا که اینجوری نمی خواست. پس از کی عبرت می گیری؟

-من زندگی خودمو کردم دیگه وقتشه شرایط تو هم تجربه کنم

اگه تو هم بشی مثل من پس این وسط خدا کیه؟

-نمی دونم... نمی دونم شاید بابام