اندیشه ی هولناکی پس مغزم، سلول ها را قلم به دست واداشته است و بسان روان نویسی برای خود هی می نویسند و صفحه ها را پشت و رو بی وقفه سیاه می کنند. سرکی از این سوی قشر تو خالی خمیده ی مخ می کشم و چشمی روزنامه وار از خطوط این ورق ها سریع و السیر می گذرانم که ناگاه چشم ها میخکوب می شوند به ورق و جبین درهم فرو می خزد و دهان غنچه شده و علامات تعجب و سوال یکی پس از دیگری تکراروار خود را پس کله می کوبند. چشم ها  نقشه ی طراحی شده یک صحنه قتل را دیده بودند همین سبب تشویش در مابقی اعضا و جوارح شده بود. نخاع که مورد لطف و وزیر لایق عقل بود پس از مطرح شدن این موضوع به شدت مخالفت می ورزد و به دلیل تهدید از جانب عقل بوده است که تا به حال لب از هم نگشوده و موجبات پیام برای خزاندن دست به طرزی کاملا نارضایتی را فراهم می کند. چشم پیام های سینوسی خود را بسان جت روانه ی قلب می کند و قلب طی یک اعلام همگانی، همه جوارح را به حضور می طلبد. متن سخنرانی بدین شرح است: "اینجانب قلب، از صمیم قلب از شما می خواهم که اعلام برائت و انزجار خود را از عقل اعلام دارید. زیرا عقل سرخود و متکبرانه و نقشه شومی در سر دارد لذا از تمام شما ذکور و اناث و یدین و رجلین و کبدین و کلیوین و ماتحتهو می خواهم موافق تحریم های خود را علیه نامبرده اعلام دارید تا با اتحاد هم دیگر عقل یاغی را سر جایش بنشانیم"

پچ پچ جوارح در پایان، منتهی به توافقی موافق سخنرانی قلب شده و صدای تکبیرشان لرزه در پیکر انداخت...اینگونه بود که بار دیگر دست از روی ماشه برداشت و به سیگاری رضایت داد.