باید در همین لحظه ها دقیقه ها و یا حتی تک تک ثانیه هایی که به جلو می روند ایستاد دستی زیر چانه برد و سری به عقب برگرداند و کمی فکرد کرد. باید همین راه آمده خیلی خیلی دور که صدای قدم های گرمش تا اینجا حس می شود را دوباره از سر گرفت ولی در جهت عقب. طناب را قلاب کنی و دایره وار در هوا بچرخانی و پرتش کنی سمت دقیقه هایی که از آنچه هستی یک بود برایت ساخته تراشیده و بافته اند و حتی از خودت هم سبقت گرفته اند، دیوانه وار جلوی چشمانت در حال عبورند. هر کدام به پستویی خود را می اندازند برایت فردایی می سازند. تک تک شان را باید گرفت و به چوبه دار آویخت و دقیقکک های طفیل تازه متولد شده را باید دستشان بگیری و راه را آنطور که تو میخواهی جاده ی فردایت را بسازی نشانشان بدهی نه آنطور که بوده است و نه آنطور که تکه تکه ماجراهایی که از دیروزت به امروزت به ارث رسیده است برای دقیقه های حالت راهی تکراری باشد برای فردایت. عجیب دلم بازگشته است به گذشته. هوای اصلاح گذشته را دارم. کاش می شد فلش بک زد به ثانیه های  قبل، دقیقه ها، عصر اخیر یا حتی پنج سال پیش. بازگشت به قبلا ها و تمرین نه گفتن کنم. نه بگویم به آن چند چیزی که گند زد به امروزم. پشت بام خانه تک تک آن عمود های راستین حاظر شوم و به قصد جان به حریمشان داخل شوم. اجازه ندهم آن لحظه ها آن روزها اتفاق بیافتند. کل گذشته را زیر و رو می کنم و آن تکه های لعنتی بد را از هر سوراخ سمبه ای باشد بیرون می کشم اجازه ی رخ دادن شان نمی دهم... دست از آمال بردارم قطعا تکه هایی از گذشته در آینده یافت خواهد شد هر چند نه به آن وسعت و نه اینکه تو به دنبالشان باشی نه ، خودش بر تو عرضه می شود یک جور امتحان است امتحان از فصل های کتابی به نام گذشته که اگر خوب مرورش کرده باشی قبول می شوی.

.   افسوس صدای ما گوش حال را کر می کند و در نیمه راه به آینده شهید خواهد شد ولی هیچ بازتابی در گذشته نخواهد داشت.