توپی می کارم توی این حلقه. روی خط قرمز سفید رنگی که من را این طرف پابند کرده تو را آن طرف. هر دو نگران همدیگر. ولی چاره چیست باید دل را باخت و تسلیم قانون شد. 


قانون سوت می زند. تو چشم باز میکنی و بزرگ می شوی و مرا جلوی خودت میبینی. سوت ساعت هاست زده شده و ما همچنان مبهوت در نگاه یکدیگر خیره مانده ایم. سر رضایت فرود می آورم و تو شوت آغاز را میزنی.


من مانده ام چه کنم دفاع کنم؟ پس هجوم سرزنش های بعد بازی چه می شود[:(]. دروازه خالی کنم که گل به خودی است!......


من سالهاست پایم به توپ نخورده است. 

[راستی توپ چه طعمی دارد؟؟]

طبیعت مرا بیرون رانده از زمین 

اینجا نشسته ام. روی نیمکت... همین جایی که قرار یک بازی دوستانه را با هم گذاشتیم. در خانه ی حریف، تو.


خیره شده ام به تو

نگاه به بازی تو

حس شیرین گل هایی که هی پرت و پرت، میزنی به من.