صدایش را بالاتر برد.

دستش نیز همگام با صدایش بالاتر می رفت.

زن دو دستش را سپر سرش کرد که مبادا دست مرد ستون  سرش شود.


زن بغض ترکاند مرد دست و دل لرزاند رو برگرداند دو چشم معصوم را دید. تحمل نداشت. گریخت. پا به بیرون گذاشت. از آن خانه غم باد گرفته به بیرون پناه برد. میخواست بدود استعدادش را داشت اما قدرتش را نه. کند میدوید اما با تمام توانش بود.


تکه تکه خود را در مسیر جا گذاشت.

کوله بارش را سبکتر میکند.


گوشه ایی از پارک اختیار کرد. فکر میکند. آرام میشود.

آرام تر از سالها قبل، آرام تر از لحظاتی قبل...

اکنون سبکتر از یک پر شده بود. بازگشت به خانه، کلید چرخاند تارهای عنکبوت پشت در را کنار زد خانه تاریک بود. در آن تاریکی از لابلای پنجره های شکسته، نور چه بی رحم رسوخ می کرد.


روی صندلی نشست صورتش یک نور سرکش را شکست. سیگاری روشن کرد و دوباره این خاطره را از سر گرفت...